طبق معمول به وبلاگ خودتان خوش آمدید.
قصددارم مطالبی را درموردتاریخ بلوچ ها و مهمترین افرادبلوچ وطوایف مختلف بلوچ و...گردآوری کنم.
شمادوستان عزیز بادادن نظر درموردوبلاگتان مرادر کامل کردن اطلاعات کمک کنید.
(باتشکرفراوان:سلمان رسولی)
قرن پانزده میلادى آغاز شدیدترین جنگ داخلى بین دو غول قدرت و رقیب قبیله اى رند و لاشارى در جامعه بلوچ است که به ضعف عمومى ملت بلوچ دامن زده است و آینه تمام نمایى از وضیعت داخلى جامعه بلوچ بتصویر مى کشد. دو قدرتى قبیله اى که کشمیر، پنجاب، سند و بلوچستان را به زیر سیطره خود در آورده بودند. ھانى در وا پسین غروبھا و به تنھایى ھمراه آب و باد شمال شد تا به ھنگام طلوع آفتاب سراغ شیه از آن گیرد. امید و انتظار، خون تازه اى در رگھایش جارى کرده تا از چنگال درد و اندوه آزاد شود و به عشق جاودانه و آزاد و وصال یاررسد و مى رود تا قبل از غروب آفتاب کوه ھاى چلتن، دره بولان و کوھاى سلیمان در نوردد و به دریاى نیلگون مکران پیوندد و حیات را روح بخشد
اکنون لازم است از نگاھى دیگر داستان ھانى، شیه مرود و چاکر و اثرات آن بر ملت بلوچ را دید و بر خورد کرد. واقعیت داستان ھانى - شیه مرود و چاکر در ذات خود بسیار غم انگیز و بحث بر انگیز است. غم انگیز از آن جھت که عاشق و معشوقى که با سنتھاى قبیله اى خلق مى شوند! با سنتھاى رایج دیگر حاکم بر قبیله، در غمى جانکاه نابود مى شوند. غم انگیزتر این که موضوع در روز و لحظه ھاى به وصال رسیدن دو دلداده بھم اتفاق مى افتد و چگونه منطق روابط حاکم جامعه قبیله اى چنین فراق و ظلم غم انگیزى را بدون اعتراض جدى، بخصوص در چنان لحظه حساسى قبول مى کند که در مورد ھانى و شیه واقع شود. غم انگیزتر از ھمه، این است که شعر کلاسیک بلوچى به این غم که به عنوان یک غم ملى معرفى کرده، با دیدى بالنده به آن نپرداخته است و بسا وحشتناکتر از ھمه با گذشت پانصد سال و بدون تحلیل تا به امروز ما به تر و خشک کردنش ادامه داده ایم. ارزش شعرى تنھا در این نیست که قافیه ھا و قانونھاى شعر را رعایت کرد. ضمن رعایت قوانین شعرى باید زیبایى را در تحول و زیر و رو کردن، جستجو نمود و خلق کرد. از تجربه آموخت و براى تحولات و دگرگونى آماده شد. صدھا شاعرشعر کلاسیک به صدھا نمونه ھم دردى از ھانى و شیه و چاکر شعر گفته و خوانده و تصویر کشیده و آنرا اراىؑه داده اند. اما، به جمع بندى و ارزشیابى از ظریفترین احساسات ھنرى که در بر گیرنده بزرگترین حادثه تاریخى به یاد مانده ملت بلوچ است، توجه کافى و لازم نکرده اند. ظریف ترین احساس انسانى باید از حالت یکسانى و ماله کشى و سر پوش گذارى بگذرد و سنت شکن شود و به افشاى نھفته اگر آشکارا نمى تواند ، با ھمان ظرافت ھوشیارانه بپردازد. چگونه جامعه حساس قبیله اى و مذھبى اجازه داده که چنان جنایتى در حق یک کودک خرد سال از ھمه چیز بى خبر بشود و بعد چگونه تا امروز ما توانستیم این نا ھضم شده ھیچ زمانى را ھضم کنیم و به روى مبارکمان نیاوریم. داستان شیه مرود- ھانى و چاکر بر تاریخ، ھنر و بخصوص شعر و موسیقى و دیگر ادبیات ملت بلوچ تاثیر گذار بوده و بیش از٢٥ تا ٣٠ ملیون جمیعت بلوچ نه تنھا در سر زمین اصلى ابا و اجدادى، بلکه در ھر نقطه اى که از جھان ھستند و به جبر زمان رانده شده اند، نوعى دلبستگى و وابستگى با آن حفظ کرده و دارند.
سوؑال و بحث اینجاست که در جامعه اى با چنان خشکى مذھبى وغیرت قبیله اى و بلوچى چگونه و چرا قبیله رند آن روزى این چنین فاجعه اى غم انگیز انسانى را پذیرفته است و بر علیه آن موضع نگرفته است و نسل اندر نسل شعر کلاسیک بلوچ در باره غم و اندوه، قدرتمندى و شمشیرزنى، دلاورى و بخشندگیش و دیگر صفات به حق شایسته ملت بلوچ پیوسته شعرسروده است. اما، کمتر حاضر به نقد کشیدن حقیقت جانگداز و خانمان سوز جنگ سى ساله داخلى رندھا و لاشاریھا و داستان ھانى، شیه مرود و چاکر براى آموزش نسل بعدى شده و اجازه داده چاکر قدرت قبیله اى را این گونه مھار و در خدمت شخص خود قرار دھد. درست است که شیه مرود دلداده و عاشق ھانى بوده است و از درد از دست دادن عشق سر به دیوانگى مى زند، اما، نکته دیگرى را که قبیله رند چنین وضعیتى را پذیرفته، نباید پنھان کرد که در شیدایى و دیوانگى شیه بدون اثر نبوده است. زنان در جامعه بلوچ تقریباً از نوعى آزادى نیم بندى بر خوردار بوده اند، چرا این آزادى نیم بند در ابتداى این حادثه تاریخى شامل حال ھانى نشده است که به فسخ شرطى که او در قرارش نقشى نداشته، یک طرفه بپردازد.این آزادى نیم بند تا آنجا گسترده بوده است که بانلى خواھر چاکر و مادر میران، در جنگ فتح دھلى توسط رند ھا از شمشیر زنان بنام لشکر چاکر بوده است۔ آزادى نیم بند زن بلوچ طى صد سال اخیر و رشد اسلام ''ملایى سى پاره اى'' ضربه خورده است. بخصوص ملاھا و خلیفه ھاى تعلیم دیده از افغانستان و پیرویى از خلیفه غوث، فعالیت زنان را در حوزه ھاى اجتماعى به شدت محدود کرده است. ابتدا ملاھاى بلوچ از افغانستان و بعد ھند و زمانى که پاکستان تشکیل شد، رقیبى بر افغانستان و ھند گشت و تبدیل به مرکز تعلیم دینى ملاھاى بلوچ شد و از آن زمان، آزادى زنان در حق انتخاب و سھم گیرى در رھبرى اجتماعى کمتر مى شود و آھسته و آرام موقعیت کالایى پیدا مى کنند و سر پرست برایش تصمیم مى گیرد و شرکت و رھبرى اش در کارھاى اجتماعى محدود و محدودتر مى شود. البته زنان عشایر و دھقانان نسبت به زنان خوانین و طبقه بالا و اقشار میانى به دلیل شرایط بسیار سخت زندگى و کار دوشا دوش با مردان در مزارع و پرورش دام از آزادى و شرکت در امور اجتماعى بیشتر بر خورداربوده و نیز ھستند. زنان بلوچ در گذشته سھمى در رھبرى برعلیه نابرابریھاى اجتماعى داشته اند، براى نمونه مى توان از پریناز وگل بى بى در سرحد نام برد که پریناز براى خون خواھى برادر ازحاکمى که از حمایت دولت قاجار برخوردار بود، بر مى خیزد و گل بی بى براى انتقام جویى با دولت رضا خان روبرو مى شود و مفھوم امروزى رادیکالیسم ملایى تنگ نظرانه در میانشان چندان مطرح نبوده است. بعضى ملاھاى تعلیم یافته در افغانستان حدود صد تا ھشتاد سال قبل در بازگشت به بلوچستان و بخصوص در سرحد، به بھانه مبارزه با بت پرستى دست به نابودى زیارت کده ھا وآثار تاریخى که شاید بتوان به فرھنگ بودایى نسبت داد، زدند. اشیاى عتیقه و اثار باستانى را از میان بر داشتند. درختانى که عمرشان به چند ھزار سال مى رسید به بھانه اینکه در زیارتکده اند، سوزاندند! و به رونق و رواج فرھنگ جھالت و تنگ نظرى در جامعه بلوچ نیرو انباشتند و مشوق نا آگاھى بودند.
براى مثال شعر للّه و گراناز و شھداد و مھناز در مکران و شعر شرطى دختر حاکم با چوپان از نوعى آزادى نیم بند زنان در جامعه بلوچ حکایت مى کند. شعر دختر حاکم وچوپان نمونه بسیارزنده اى از نوع شرط بندى ھاى شعر کلاسیک بلوچى است و مفھومى از شرایط جامعه شبانى بلوچ اراىؑه مى دھد. چوپانى عاشق دختر حاکم خود مى شود و از وى خواستگارى مى کند. دختر حاکم ھم قبول مى کند که قبل از این که به ھم وعده ازدواج بدھند و یا ندھند با ھم دیدار سنجشى و گفتوگویى داشته باشند. در این دیدار و گفتگو، چوپان خطاب به دختر ارباب خود اظھار عشق مى ورزد. موقعیت و مقام اجتماعى خود را که یک چوپان است و دختر ارباب یا ھمان حاکم را از قبل ھم مى دانسته است، تشریح مى کند و پیشنھاد به دختر حاکم مى دھد که بگوید، چه مى خواھد و چگونه نسبت به جایگاه طبقاتى وى مى اندیشد. گفتگوى آن دو براى شناخت از ھم به زبان محاوره اى شعر شرطى ادامه مى یابد. دختر ارباب ھم قبول مى کند و مى گوید: اگر من یک خرگوش باشم و بر سر راه تو قرار گیرم، عکس العمل تو به عنوان یک چوپان چه خواھد بود؟ چوپان پاسخ مى دھد که با چوب چوپانى (رمه لًٹ) تو را شکار و غذاى لذیذى از تو طبخ خواھم کرد. دختر به خواسته ھایش بصورت شعر ادامه مى دھد و مى گوید اگر به شکل دانه ھاى ارزن بر سر راه تو در ریگزاران پاشیده شوم، تو چه خواھى کرد؟ و چوپان به شعر پاسخ مى دھد که مانند نر خروسى تو را از میان شنھا تشخیص و با نوکم بر مى چینم. این شعر و خواسته ھاى دختر حاکم و پاسخھاى چوپان ادامه پیدا مى کند و ھر چه دختر حاکم ''سر مى کند، چوپان سر بند مى کند'' و تا آنجا ادامه پیدا مى کند که در پایان دختر ارباب از پاسخھاى چوپان قانع مى شود و در مى یابد که چوپان مى تواند ھمسر دلخواه آینده وى باشد و حاضر مى شود به ھمسرى چوپان که مقام دون پایه اى در فرھنگ بلوچ است، در آید. شعر "صلح و تران" نوعى دیگر در مرحله بعدى از نوع شعرھاى شرطى ( تضاد و متضاد در خود ) بلوچى است که از آشتى نا ممکنھا و تا حدوى تضادھاى طبقاتى و تفاوتھا را بیان و گوشزد مى کند.
از این شعر و داستان مى توان به چند مسله مھم در جامعه بلوچ آن دوره اشاره کرد. اولاً که عشق مرز طبقاتى در آن جامعه نمى شناخته است و فاصله ھاى طبقاتى در اجتماع دھقانى وعشایرى ملت بلوچ کم و چندان مھم نبوده و به احتمال سیرکلاسیکى که در جوامع دیگر فئودالى و دھقانى پیموده است در جامعه بلوچ رشد و شدت آن به نحوى دیگر بوده است و شاید بتوان گفت نوع سیستم قبیله اى نمود و اثر دیگر و متفاوتى به روند رشد سیر کلاسیک اجتماعى در جامعه بلوچ بر جا مى گذاشته است. اشاره دیگر درمورد احترام و حقوق زن در جامعه دیروزى بلوچ است که نسبت به دوره ھاى بعدى تا حدى از موقعیت آزادترى برخوردار بوده است و حق انتخاب بیشرى نسبت به زن امروزى در جامعه بلوچ داشته است. در کارھا و تقسیمات اجتماعى سھم داشته است. ھمسر آینده خود را تحت آزمون قرار مى داده است. ظرفیت، فھم و شعور وى را نسبت به جامعه و مساىؑل پیرامون مى سنجیده است و ...
شیه از دو جنبه ازجامعه قبیله اى که خود نیز پرورده آن جامعه بوده رنج مى برده است. موضوع عاطفى و علاقه عشقى بیش از حدى که نسبت به ھانى داشت و از کودکى با آن خو گرفته و پرورده شده بود و مى توان در رابطه با آن کتابھا نوشت و از لحاظ روانى تحلیلھا داد، و جنبه اى که چرا یک جامعه با فرھنگ بردبارى و بخشندگى عشایرى در حق فرد به خطا مى زند و به قبول اجحاف تن مى دھد؟ چرا ریش سفیدان و بزرگان قوم بلوچ که براى ھر پیش آمدى، حتى به مراتب کوچکتر از موضوع ھانى و شیه پا در میانى مى کردند و مى کنند و موضوع را بیشتر مواقع حل مى کنند، در روز عروسى شیه پا در میانى نکردند و از طریق ھمان فرھنگ بخشندگى به درخواست بخشش براى خطا کار ( در اینجا بازنده شرط) وارد مذاکره نشدند و در مقابل چنین فاجعه اى سکوت کردند. زیاده نیست که بگویم، آنچه بیش از ھمه مانند خوره، روح شیه را از درون و بیرون مى خورده و آھسته، آھسته نابودش مى کرده و بر دیوانگى وى مى افزوده، قبول ظلم به فردى که مظلوم واقع شده از طرف جامعه به عنوان یک سنت افتخار آمیز حک مى شد و مھر مى خورد. شیه که درشمشیر زنى و تیر و کمان و قدرت بدنى کمبودى نداشته و احتمالاً توان درگیرى با چاکر را داشته است. اما، از سوى جامعه، شیه محکوم بود و اگر به قول و شرطش وفا دار نمى ماند، باید طرد مى شد، حتى پدر شیه، میر مبارک به عنوان اندرز به وى مى گوید، "دیوانگى ات را کنار بگذار و با چاکر درگیر نشو ". امروز ھم متاسفانه کمتر به عمق موضوع از سوى متفکرین بلوچ توجه شده و به روشنگرى موضوع چندان نپرداخته اند. جاى ھیچ بحث و جدلى نیست که حرف بلوچ یکى بوده و برو و برگشتى در آن وجود نداشته و ندارد. ولى آیا در جامعه کوچک و بسته قبایل بلوچ، بازنده شرط چه بھاى سنگینى بپردازد و جامعه نسبت به این زورگویى دورونى و تجاوز عریان به حق فرد ھیچ عکس العملى نشان ندھد و سکوت اختیار کند. جامعه اى که نسبت به زورگوییھاى بیرونى به شدت عکس العمل نشان مى دھد و تا پاى جان و آخرین قطره خون و آخرین نفر قبیله حتى براى دفاع و حمایت از فرد خاطى در مقابل قبیله دیگر مى جنگد! چه باعث سکوت دسته جمعى رندھا در مورد موضوع ھانى و شیه و شھادت خرد سال میر جاڈو شد که این گونه براى نسلھاى بعدى سوال بر انگیز است.
قرن پانزده میلادى آغاز شدیدترین جنگ داخلى بین دو غول قدرت و رقیب قبیله اى رند و لاشارى در جامعه بلوچ است که به ضعف عمومى ملت ملت بلوچ دامن زده است و آینه تمام نمایى از وضیعت داخلى جامعه بلوچ بتصویر مى کشد. دو قدرتى قبیله اى که کشمیر، پنجاب، سند و بلوچستان را به زیر سیطره خود در آورده بودند. رند ھا بعد از کلات و کوىؑته و عبور از گذرگاه سخت العبور بولان وسکونت در سیبى، و بر بخشھایى از سند و ملتان ( جنوب پنجاب ) و کشمیر و لاشاریھا، پخش در سایربخشھاى بلوچستان و سند و سر انجام گروھى از گجرات ھند سر در آوردند و تا امروز آنجا ماندگار شدند. جنگ خانمان سوز داخلى رندھا و لاشاریھا سرنوشت سیاسى ملت بلوچ و جغرافیاى سیاسى اش را براى ھمیشه تغییرداد و رقم زد. لاشاریھاى با حمایت و تحریک حاکمان سند و رندھا در آواخر از حمایت حاکمان ھرات به جنگ خانمان سوز داخلى ادامه دادند.
جنگھا تنھا محصول تفکرات سود جویى و دنباله اھداف اقتصادى نیستند، بلکه جنگ فلسفه کسانى است که در منطق کم مى آورند و جراؑت گفتگو و توان پیدا کردن راه ھاى مسالمت آمیز براى حل مشکلات را ندارند. جنگ نھایت غرور و حماقت بشر است و مقوله اى بسیار نا بخردانه و ویران گر وبه تمام معنى دشمن ھستى است. جنگھایى که لعاب و رو پوش مذھبى و نژادى داده مى شوند، به دلیل سوؑ استفاده از باورھا و احساسات مردم و نیز پنھان کردن تمام حقیقت، خطرناکترین جنگھا ھستند. اما، جنگ داخلى یک ملت را از سربه دو نصفه کرده و ھر کدام بر روى یک پا ایستاده و حقیقت از ھر دو نصفه پنھان نگھه داشته شده و ھر نصفه فلج شده تحریک مى شود تا نصفه دیگر خود را، خود به بلعد! و در نھایت و ادامه آن ھر شقه از کمر نصف مى شود و نیز تمام زشتى ھا و خصلتھاى تمام عیار دیگر جنگھاى خانمان سوز و بنیاد بر افکن را یک جا در خود گنجانده است و ضربه اش جبران ناپذیر و بى نھایت است. بخصوص ویرانگرى و ھستى برکنى اش آنجا بیشتر آشکار و نمایان است که ادامه اش با منافع دیگران گره خورده باشد و پایانش به ضرر دیگران ارزیابى شود. بعد از جنگ مشھور و بنیاد بر افکن سى ساله رندھا و لاشاریھا، متاسفانه ما بعنوان یک ملت از این تجربه تلخ نیاموختیم و ھنوز ناظر نمونه ھاى فراوانى از درگیریھاى قبیله اى در ھرسه قطعه پاره شده بلوچستان ھستیم، جنگ برخى از قبایل رند و زھرى در سیبى در ھمین چند سال اخیر و نیز جنگ طایفه ریگى و یارمحمد زھى، جنگ یارمحمدزھى و گمشادزھى،....... وھزاران نمونه زنده دیگر، زنده کننده خاطره بس شوم و جبران نا پذیر و ادامه فرھنگ جنگ گوھرام و چاکر است. ھر ساله صدھا و ھزاران از بھترینھا و بسا نخبگان و سرمایه ھاى ملت بلوچ قبل از آنکه فرصت اثر گذراى داشته باشند، کشته و نابود مى شوند. دیروز و امروز و به عمد و آنجا که دولتھاى فاشیست شاھان، ژنرالھا و ملاؔھا خود از کشتن و ترور و اعدام رسمى خسته مى شوند به تحریک و مسلح کردن و سازماندھى جنگى زیرکانه و نابود کننده درونى در میان ناآگاھان قبایل بلوچ مى پردازند و بر تپه ھاى اجساد فرزندان ملت بلوچ پیروزى خود را جشن مى گیرند و به کشتار و قتل عام بى ھیچ واھمه اى مبادرت مى ورزند تا شاید بزودى از تمام ملت بلوچ نام و نشان باقى نماند!
براى بر افروختن جنگ بھانه لازم است و براى ادامه اش حماقت و پافشارى امرى ضرورى مى شود. متاسفانه در جوامعى با اساس قبیله اى نسبت این دو بسان نسبت بنزین و باروت با جرقه سنگ چخماق است. جنگ داخلى رندھا و لاشاریھا با تحریک و حمایت از ادامه اش توسط حاکمانى که بر ھرات و سند حکومت مى کردند و ھر کدام در فکر کنترل و به زیر نفوذ در آوردن منطقه اى وسیعتر بودند، سنگ چخماق را به ھم کوبیدند و بنزین و باروت، دو ماده آتش زاى پر قدرت آماده را شعله و شعله ورتر کردند. سران رند و لاشار ھر گز به منافع ملى ملت بلوچ فکر نکرده بودند. اگر آنھا ذره اى ھم به این اندیشده بودند، ھر گز به ادامه فاجعه انگیز و نفرت آورش پا نمى فشردند تا بھایى به این گزافى امروز ملت بلوچ بپردازد. بر اثر ادامه نادانیھاى این دوره، پنج قرن است که ملت بلوچ بھایى بیش از حد سنگین و غیر قابل تصور و وصف پرداخته و مى پردازد. جنگ داخلى در قرنھاى پانزده و شانزده میلادى، آینه تمام نمایى از وضیعت نا بسامان جامعه امروز بلوچ در سه تکه پاره و زخمى شده خاک بلوچستان و مردمش است. اثرات شوم و مخرب این جنگ بعدھا سبب تقسیم بلوچستان و اکنون پنج قرن است که به بھاى آزادى براى ملت بلوچ خرج برداشته است و امروز در زندگانى تک تک افراد ملت بلوچ مشھود و تاثیر گذار است. این جنگ داخلى شعر کلاسیک و ادبیات شفاھى ملت بلوچ را بد طورى در بند واسیر خود گرداند و به حفظ فرھنگ قبیله اى کمک کرد و با تحریک به خود ستایى برترى جویى قبیله اى به بى اتحادى دامن زد و تفرقه و جدایى را در میان قبایل به رواجى تنفرزا کشانده است. شاعران، در وصف شمشیرزنى میر چاکر خان رند و میر گوھرام لاشارى شعرھا سرودند. اما، به فکر آموزش از داستان جنگ داخلى و یاد آورى بھایى بس سنگین به قیمت تمام بلوچستان، کمتر توجه کردند. در این که چاکر یک نظامى اندیش و یک قھرمان و بلوچ واقعى نظامى بود، به حق کمترین شکى وجود ندارد. اما، اینکه وى چه قدر به فکر سازش با رقیبان قبیله اى درون جامعه بلوچ ویک سیاستمند دوراندیش و تشکیل یک بلوچستان بزرگ و متحد و قوى براى آینده بود، باید از شک کردن گذشت و به یقین و باور حتمى رسید! زیرا با داشتن آن چنان ارتشى قدرتمند که به تواند ھمایون فرزند بابر را کمک کند که تاج و تخت، بابر از شیر شاه سورى بگیرد و داشتن دلیر مردانى مانند شھداد پسر خودش در کنار و رکابش، به تربیت سیاسى و آینده بلوچستان و ملت بلوچ فکر نکرده بود و بعد از مرگش، سلسله چاکرى رند چندان دوامى نداشت.
تحریک حاکم سند جام نظام الدین (١٥٠٨ - ١٤٦٢ میلادى) به گوھرام و طایفه لاشارى کار ساز شد. سوزاندن شتر نیمه بسته ( کید) گوھر( زنى که پناھنده قبیله رند شده بود) توسط جوانان لاشارى، بھانه اى براى یک جنگ طولانى دراز مدت و خانمان سوز به دست رندھا داد. جنگ با تمام خون ریزى از طرفین ادامه یافت و چاکر در مقابل آخرین شکستھاى گوھرام و با از دست دادن سر لشکرانش ملک میران و ملک رحان، پسران میر حسن خان، عمویش، مجبور به درخواست کمک از دربار تیموریان، حاکم ھرات، سلطان حسین ( ١٥٠٦ - ١٤٦٩) شد. ھر چند که ابتدا این کمک آسان بدست نیامد، اما ،بعد از این، تحریک دو طرف، لاشاریھا و رندھا از دو قطب قدرت به مدت ٣٠ سال ادامه داشت و براى ھمیشه نه تنھا سرنوشت رندھا و لاشاریھا را تغییر داد، بلکه سر نوشت شومى براى تمام ملت بلوچ تا به امروز باقى گذاشت. رندھا به تیره ھاى دمکى، بخشاپور، لقارى، بوتى، مرى'نظامانى بزدار، پسویى، نوکانى و دھا شاخه دیگر در سرتا سر بلوچستان شرقى در پاکستان و نیز عده اى ھم با آسکانىھا در کناره دریا مکران وصلت کار و ماندگار و ضعیف شدند. لاشاریھا ھم به تیره ھاى کوچکتر تقسیم و گروھى از گجرات ھند سر در آوردند و آنجا جا خوش کردند. طمع و احساس نا امنى قدرتھاى بزرگ منطقه اى و احتمال از دست دادن مناطق زیر نفوذ، راه حلش پف کردن آتش زیر خاکستر فرھنگ قبیله اى و جنگ داخلى ملت بلوچ و ادامه اش بود!(و این داستان ھمچنان سر دراز در دست دشمنان قسم خورده بلوچ دارد)
گوھرام در آخرین پیروزى خود بر چاکر، وى را بزرگى خطاب مى کند که روزگار کمتر نظیرش رادیده است. به جامانده ھاى کاخ چاکر خان رند در جلگه ( کوچگ) سیبى و نیز درجنوب پنجاب در شھر سکر، نشان از عظمت و قدرت مردى است که اندیشه قوى نظامى گرى داشته و حکومت رندھا را بر بلوچستان پایه نھاد و گستراند. رند به زبان بلوچى به معنى پى بردن به سرّ دیگران از طریق مطرح کردن سوالھاى زیرکانه است. رندھا از طریق به میان کشیدن بحث و گفتگو در مورد یک موضوع و با ھوشیارى از آن به شناخت عمق و ماھیت موضوعى دیگرى که مورد نظر نبود مى رسیدند و چندین قرن است که کل ادبیات و حیات ملت بلوچ را با خود مى کشد و براى ھمیشه جزء لاینفکى از تاریخ ملت بلوچ باقى خواھد ماند.
درجنگ داخلى میر چاکر خان رند با گوھرام لاشارى به مدت ٣٠ سال، بیش از ھزاران نفر از ھر طرف کشته شدند. این جنگ داخلى خسارات مالى بى حساب به بار آورد و بطور کلى چه بسا نخبگانى در میان طرفین از میان رفتند که شاید با زنده ماندنشان سرنوشت و مسیر زندگى ملت بلوچ، امروز غیر از این بود و به احتمال بسیار قوى مردم بلوچ دارى سر زمین واحد خویش بودند. جنگ خانمان سوز چاکر و گوھرام مایه بسى تاسف است، نیروى عظیمى که براى آبادانى بلوچستان و اتحاد و سازماندھى آینده ملت بلوچ بکار گرفته و استفاده مى شد، در جھت عکس براى نابودى و خانمان سوزى ملت بلوچ بکار برده شد و دودش به چشم ملت بلوچ فرو رفت و اثرات مضر و مخرب دراز مدت آن، پدیده جبران ناپذیرى است که تا کنون بر رشد اجتماعى ملت بلوچ روشن و ھویدا است و با این حال، گره خوردگى فرھنگ ملت بلوچ با حکومت چاکر و طایفه رند، واقعیتى انکار نا پذیر است. بسیارى از طوایف بلوچ در بلوچستان ایران و ھم در بلوچستان پاکستان خود را بنوعى با طایفه رند وصل مى کنند تا از افتخارات میرچاکر خان رند! رھبر بلوچھاى قرن پانزده و شانزده میلادى بھره اى نصیب خود گردانند. چاکر خان رند مردى است که بعد از قرنھا و شاید بعد از شکست دولت امیر بایتوز در قصدار(خضدار) توسط سبکتکین غزنوى و به وساطت طغان امیر بست یکى از شھرھاى سیستان در ٣٦٦ ھجرى قمرى، موفق شد بر بیش ترین بخشھایى از بلوچستان قدیم تسلط یابد و بعد از گذشت حدود پانصد سال، نفوذ و حوزه قدرت خود را فراتر از مرزھاى بلوچستان بگستراند و قبیله اى بسا قدرتمندى را در بلوچستان رھبرى کند. حافظ شیراز ھم در اشعارش از رند تقریباً با ھمین مفھومى که در زبان بلوچى رواج دارد، یاد مى کند و رند را کسى مى شناسد که به اسرار دیگران با زیرکى و ھوشیارى پی مى برد. برایمان مشخص نیست که آیا رند حافظ شیراز، رابطه اى با طایفه رند داشته است یا خیر. اما، گستردگى کلمه رند در زبان و فرھنگ بلوچ عمقى به وسعت تمام بلوچستان پیدا کرده است. اگر منظور حفظ ھمان طایفه رند باشد، روزنه اى دیگر براى تحقیق و کاوش در مورد جایگاه اولیه قبیله رند باز مى شود. در اینجا بد نیست به داستان کوچ بعضى از قبایل بلوچ اشاره مختصرى کرد. برخى قبایل بلوچ از طرف شمال و شمال غربى بلوچستان قدیم به جنوب غربى، جنوب شرقى و شمال شرقى و مرکز بلوچستان قدیم کوچ کردند. شاید قبیله رند یکى از این قبایل بوده که حافظ شیراز از وجودشان خبر داشته است! لازم است که به وجود جمعیت قابل توجھى از بلوچ ھا که ھم اکنون در میان تورک ھاى قشقایى در نزدیکى ھاى شیراز که خود را کُرُشى مینامند سخن بمیان آورد، زیرا که این نیز معمایى دیگر بر نقل و انتقالھا و جابجایى ھاى قبایل بلوچ افزوده است و میدان تحقیق تاریخى ارزشمند دیگرى را پیش پاى محققان تاریخ گشوده است۔
قبل از آنکه به داستان حرکت ٤٤ قبیله بپردازیم، لازم به یاد آورى است که اعداد ٤٤ ،٤٠ملا و ٤٠ تن، ١٢ برادر و ١٣ قنات ٤٠ اسب و ٤٠ برادر در بخش مرکز سرحد نقل مجالس مردم و بخشى از حماسه ھاى گذشته است ولازم به کاوش و پیدا کردن سرنخھایى است. براى نمونه داستان درخواست ٤٠ دختر به عنوان مالیات از مردم بلوچ در محدوده ھاى استان فارس امروزى، این گونه بیان مى شود و زمانش به ٢٩ تا ٣٠ پشت و شجره نامه قبل بر مى گردد و به احتمال بسیار قوى مصادف با حکومت ترکھاى سلجوقى بر ایران است. خلاصه داستان از این قرار است که دولت وقت از بلوچھاى جنوب شیراز، ٤٠ تا دختر به عنوان مالیات در خواست مى کند ومدت زمانى را براى تحویل گرفتن دختران تعیین و مشخص مى کند و چند روزى فرصت مى دھد تا قبایل بلوچ این منطقه ٤٠ دختر سالم و زیباى روى مورد پسند حکومت را آماده کنند. رھبران قبایل بلوچ به فکر چاره جویى مى افتند. بعد از مشورت درون قبیله اى، مھاجرت را با اجراى یک طرح نظامى بھترین راه حل مى یابند. تمام افراد غیر جنگى از قبیل زن و کودک، پیران و غیره را با احشام شبانه به طرف بخشھاى جنوبی تر بلوچستان به حرکت در مى آورند. گروھى دیگر از جنگ جویان و سوار کاران ضیعفتر را با فاصله اى زمانى به پشت سر گروه اول به حرکت در مى آورند. مردان جنگى قوى تر با فاصله زمانى مشخص و آمادگى و طرح کامل نظامى به پشت سر گروه دوم به حرکت در مى آیند که اگر دشمن موفق به شکست گروھى که در چادر ھا مانده اند، شد، گروه سوم بتواند مقاومت کند تا زنان و کودکان و پیران به اندازه کافى فاصله راه پیموده باشند و از دسترس دشمن دور رفته باشند و ھمچنین، اگر گروهى که در چادر ھا مانده و توانستند بر دشمن غالب شوند، قبل از آنکه دشمن خود را دو باره سازمان دھى و نیرو فراھم کند و از پشت سر به آنھا حمله ور شود، بتوانند خود را به گروه سوم برسانند. اما، چادرھاى سیاه ( گدامھا) را بر پا و شبھا در آنھا دود و آتش بر مى افرازند که مالیات بگیران مشکوک از حرکت و جا به جایى آنھا نشوند. بلوچھا به جاى ٤٠ دختر زیبا روى، ٤٠ جوان چابک و ماھر شمشیر زن با ٤٠ اسب تیز پاى تعلیم دیده بجا مى گذارند. خلاصه روز موعود سر مى رسد و مالیات جمع کنان زورگوى دولتى سر مى رسند و طبق قرار قبلى وارد بزرگترین چادرى که در میان چادرھاى دیگر واقع بوده، مى شوند و ٤٠ جوان آزموده در جنگ و رشادت که در چادرھاى دیگر به جاى ٤٠ دختر به کمینشان منتظر بودند به موقع و با طرح نظامى قبلى به مردان مالیات گیر که انتظار حمله نداشتند، غافل گیرانه حمله و آنھا را مغلوب مى کنند و با اسبان باد پا به پشت سر قبیله خود که اکنون چند روزى است که با کمترین درنگ راه پیموده اند و از دست رس دشمن بیرون جھیده ، مى تازانند و این گونه عده اى از قبایل بلوچ از جایگاهھا قبلى خود از بخشھایى از استان کرمان و خراسان و شیراز امروزى کنده مى شوند. گروه ھایى بر کناره ھاى ساحل مکران و محدودى مھمان بلوچھاى سرحد مى شوند و دسته ھایى از طریق کلات مرکز بلوچستان تا دھانه ھاى رود خانه سند پراکنده مى شوند.( این داستان با ذره اى تفاوت بین بلوچھاى پاکستان به جاى ٤٠ از ٤٤ قبیله یاد مى کنند و نیز به جاى استان فارس امروز، از ایران حکایت مى کنند که ٤٤ قبیله بلوچ از ایران پراکنده شده اند.)
آنطور که از اشعار سینه به سینه بر مى آید، طایفه رند ریشه در خاک بلوچستان قدیم ایران داشته است و به احتمال با در گیرى با دولتھاى مرکزى راه مھاجرت به قسمت دیگرى ازسر زمین پھناور بلوچستان که ھم سر سبزتر و ھم دورتر از دسترس دولتمردان ستمگر ایران بوده، پیش مى گیرد. زمان و شرایط خاص زندگى قبیله اى ازچاکر فرزند شیھک رند، جنگ جویى ورزیده، اسب سوارى ماھر، شمشیر زنى قدرتمند و برق آسا، مردى تیز ھوش و کاردان در تاریخ ملت بلوچ پرورش مى دھد. چاکر در جامعه ایى پرورده مى شود که در بسیارى موارد حقیقت فداى منافع قبیله مى شود. حمایت و فرمانبرى فرد از قبیله و سرانش گویا وظیفه اى خدایى در جامعهؑ قبیله اى است. فرد خاطى فقط در قبیله خود و با قانونھاى ھمان قبیله باید مجازات شود.اما، اگر ھمین شخص نسبت به فرد دیگرى از قبیله اى دیگرى مرتکب خطایى شود، تمام افراد قبیله حفظ وى را وظیفه تک تک خود در مقابل قبیله دیگر مى دانند. زیانھاى این این نوع فرھنگ حاکم بر زندگى، بیشتر از فواید آن است و خارج از انصاف نیست که بگویىؑم، این یکى از مھمترین عللھاى عقب ماندگى کل جامعه بلوچ بوده است. این ھم نوعى از دیوانگیھاى ما بلوچھا ھست که ھمه چیز و حتى دل دادگى و رنچ بردن ما، مانند کل زندگى ما با دیگران تفاوت دارد!
شواھد به ثبت رسیده دلالت بر آن دارد که دسته اى از قبیله ھوتھا از اولینھا بودند که از قسمتھاى شمالى و شمال غربى بلوچستان امروز به سوى کناره ھاى ساحل مکران که کشور عمان امروزى شامل آن بود پراکنده شدند و تمدن کلمت را بنا نھادند و دامنه داد وستد و روابط خود با دنیاى آن روز را از طریق دریا و خشکى و از جمله با تمدنھاى ایندوس، سند و پنجاب و یمن ادامه دادند. گروھى دیگرى از ھوتھا، جتوییھا، دودایھا، چنداییھا کوراییھا، بعد از کلات به شمال غربى کوھاى سلیمان، مولتان و پنجاب خود را رساندند و نزدیک به دو قرن قدرت منطقه بودند و در ١٤٩٤ ، شھرھاى تجارى ڈیره غازى خان و ڈیره الاسلام خان را بنیان نھادند. بعد از قرنھا از مھاجرت اولین قبایل بلوچ، دو قبیله متحد لاشارى و رند با به شھادت رساندن حاکم کلات، میر عمرخان براھویى، فرزند میر میرو، لاشاریھا از طریق گذرگاه مولاؔ به سوى سند به حرکت خود ادامه دادند و رندھا با گذشتن از دره سخت العبور بولان، در سیبى منادگار شدند۔ در دوران رھبرى چاکرخان رند ابتدا سیبى به پایتختى بر گزیده شد و وى بر جنوب پنجاب و سکر تسلط یافتند و ھمزمان با رسیدن ھمایون به تاج و تخت شاھى ھند، چاکر سکر را به پایتختى برگزید. چاکر کاخى و دژى بزرگ در سکر پایتخت دوم خود بنا کرد و مقبره وى و کاخش جز اثار باستانى پاکستان در سکر ملتان جنوب پنجاب به ثبت سازمان ملل رسیده است.
تاریخ سینه به سینه ملت بلوچ سر شار از قھرمانانى ھست که گم نام مانده اند. پرگویى نیست که بگویم تاریخ دوران پانصد ساله اخیر ملت بلوچ با حماسه افرینھاى حمل ھؤت و دلیرانه نبرد وى با پرتقالیھا، حمایت چاکر از تیموریان و باز گرداندن تاج و تخت شاھى به ھمایون فرزند بابر و جنگ داخلى چاکر رند با گوھرام( بھرام) لاشارى! شروع مى شود و با دفاع میر شاه کرم کوھسارى از سرحد و نبرد با سرفرازخان حارانى و نیز نبرد میر کمبر(خمبر) با دولت قاجار و نبرد وى با آزاد خان حارانى ( لشکرسیاه پا) و ھمچنین نبرد وى با دولت قاجار که با حیله ھایى بنام مذاکره به شھادت رساندن صدھا نفر انجامید و برگ سیاه دیگرى از نامردمیھاى دولت قاجار بجا گذاشت. نبرد سید خان کرد با دولت قاجار و پناه دادن به رھبر فرقه اسماعیلى که حاکم یزد بود و بر علیه دولت قاجار شوریده بود، گوشه دیگرى از تاریخ غمبار ملت بلوچ را روشن مى کند. در نشستى که دولت قاجار به بھانه مذاکره در پھره ترتیب داده بود، ناجوان مردانه بازھم مانند ھمیشه بر سر میز مذاکره عده زیادى از مردان سرحد و از جمله دو نفر از پسران خود سید خان کرد را در قلعه بمپور( پھره) به وضع بسیار وحشتناک و غیر انسانى و تحقیر آمیزى به شھادت رسانند. نبرد جما خان سمال زھى با متجاوزین انگلیس و رضا خان میر پنج و نبرد جیند خان و خوبیار خان یار محمد زھى و خلیل خان اول گمشادزھى با استثمار انگلیس و دولت رضا خان میر پنج و شروع نبرد دادشاه فرزند کمال( نیلگى) و رحیم زردکوھى و نبرد جوانان بلوچ قبل و بعد از بھمن ٥٧ و نیز صدھا نام دار دیگر، شروع و ادامه راھى است که تا پایان ظلم بر ملت بلوچ ادامه دارد و این بارآغازى از نوید و امید از مبارزه متحد ملت بلوچ براى حق جوى، عدالت خواھى و ھویت طلبى و آزادى تا پایان است.
م.و.کوھگنجى اسفند ماه ١٣٨٩
منابع مورد مطلعه :
عمدتاً برگرفته ازداستانھاى سینه به سینه رایج بلوچى در بلوچستان شرقى و غربى
کتاب میراث (اشعار کلاسیک بلوچى )، چاپ کراچى
کتاب سلطان کمان آھنى، نوشته ص. بدل خان
منطقه سند،بلوچستان،مولتان و کشمیر، نویسندگان، ن.ا بلوچ و ا. رفیقى
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بلوچ قومی وفادارپه وتی خاک ووطنا و آدرس balooch۹۰.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.